دلم نیومد این عکس رو نذارم

عزیزم درد نداره که
چرا داری یواشکی فرار می کنی
من نمیذارم اذیتت کنه آقای دکتر
نویسنده » مهدی اصغری . ساعت 2:32 عصر روز شنبه 87 مهر 20
عزیزم درد نداره که
چرا داری یواشکی فرار می کنی
من نمیذارم اذیتت کنه آقای دکتر
نیازمند چیزی بودم که باورش کنم
نگاهت بر من افتاد و باور کردم
خواهان کسی بودم تا باورش کنم
خود و رویاهایت را با من تقسیم کردی و باورت کردم
اما آنچه که به راستی نیازمندش بودم باورکردن خود بود
مرا به دنیای درونت بردی و با اکسیر عشق یاریم کردی و به برکت توست که امروز زنده ام ،
لمس میکنم و باور دارم کسی ، چیزی یا خود را
آری تنها به خاطر وجود توست